You are currently browsing the monthly archive for آگوست 2011.

صدای اس‌ام‌اس که آمد به خودم گفتم نه،صب کن..یه کم دیرتر جوابشُ بده که فک نکنه خیمه زدی رو گوشیت…بعد همین طور صبر کردم…صبر کردم…صبر کردم…و فک کردم لابد پنج دقیقه گذشته است و الان دیگر خوب است که هم دلگیر نشود و هم من خودم را بیزی نشان داده‌ام…بعد ساعت همین لپ‌تاپ لعنتی را نگاه کردم دیدم بهع!همه‌اش دو دقیقه شده که تا حالا…باز هم صبر کردم…لعنتی نمی‌گذرد که…منتظر که باشی حلزون هم از ثانیه‌ها سبقت می‌گیرد…بعد پنج دقیقه که گذشت…درست سر پنج دقیقه اس‌ام‌اس را باز کردم…اس‌ام‌اس قبض تلفن بود

خوشحالی‌هایم آنقدر کم شده که اگر یکی‌شان پیدایش شود مثل آدامس موزی که همه‌اش را یکباره توی حلقم نمی‌چپانم،می‌گذارم کم کم خوشحال شوم…این طور که هی لفتش می‌دهم…هی یک کم که می‌گذرد یه تکه دیگر از آدامس موزی را می‌گذارم توی دهنم قاطی آن آدامس‌ها که بی‌مزه شده‌اند…هی بهش می‌گویم این هفته نه،باشد هفته دیگر…که خوشحالی دوام داشته باشد…حداقل یک هفته…و آخر هفته هم آدامس تمام می‌شود…خوشحالی‌هایم هم…و چقدر بد است که آدمی ته ماجراهایش را بداند- ته‌ ماجرا،خوشحالی‌ها را چال می‌کنند- کاش کور بودم…کور که باشی زشتی‌های راه را نمی‌بینی،این یک هفته و دو هفته‌ها کوفتت نمی‌شود…فقط درد آخرش هست که آن را هم گریز نیست،کور یا بینا…‏

کاش آدمی یک کارخانه آدامس موزی داشت تا مجبور نبود خوشحالی‌هایش را جیره‌بندی کند.

از خیابان که رد می‌شوم
هر بار
کسی –وسوسه‌ای- مرا به زیر چرخ‌ها هل می‌دهد
یک نفر دستم را می‌کشد
یک نفر پوزخند می‌زند

فید وبلاگ

Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.

به 4٬099 مشترک دیگر بپیوندید

Contact Info

schattenblog@gmail.com