You are currently browsing the monthly archive for ژانویه 2012.

از آنهایی هستم که کم خواب می‌بینند،یا می‌بینم و یادم می‌رود….خواب‌هایم بیشتر خالی و سیاه است….بیداری‌ها هم همین طور،فقط سیاه نیست….یک سری حجم‌های درهم و برهم رنگی وبی‌ربط است که گاهی آهسته و گاهی تند از کنارم می‌گذرند بی‌آنکه ربطی به من داشته باشند…نه به خوابیدن مشتاقم نه به بیداری…جای من،آن نقطه نامعلوم در فضاست که به آن زل می‌زنم و دنیای خودم را می‌سازم

می‌خوام بدونم
این دو دوتاها
تا حالا واسه کی چهارتا شده؟

این دیگ‌هایی که سر سگ داره توش می‌جوشه
همه‌اش واسه ماست

می‌خواهم از خودم و دنیایم فاصله بگیرم
می‌آیم توی خانه‌ای که نه خودش نه آدم‌هایش ربطی به من دارند
و سعی می‌کنم فراموش کنم و بهتر شوم
که نمی‌کنم و نمی‌شوم
هر لحظه‌اش را به این فکر می‌کنم که اگر آن جور شده بود،حالا که نشسته‌ام روی این مبل چطور بود
اگر آن جور شده بود این راه رفتن‌ها چطور بود
آب خوردن‌ها،بیرون رفتن‌ها،خوابیدن‌ها،نفس کشیدن‌ها
اگر…‏اگر…اگر
این اگرها
آخر یک روز از پا می‌اندازتم
ورق هم نمی‌خورد این برگ لعنتی
تمام هم نمی‌شود این فصل

باید اعتراف کنم
بیشتر دلم برای منی که با تو بودم تنگ می‌شود تا تو

گاهی زندگی آدم از یک جایی شروع می‌شود ولی وسط راه یکهو هوپ،همه چیز می‌رود روی پاوز…آویزان،معلق…معلوم نیست ادامه دارد،ندارد،تمام شده؟تمام نشده؟اصلن کسی آن بالا یا حتی این پایین حواسش به تو هست؟نیست؟فراموش شده‌ای؟نشده‌ای؟چی آخر؟

مثل ماهی توی یک برکه بزرگ،که از یک سرش آب بریزد توی برکه اما از آن طرف راه رفتن نباشد…هی می‌روی دور تا دور برکه را می‌چرخی..هی هر روز همان سنگ‌ها،همان جلبک‌ها…هیچ چیز تازه‌ای نباشد….یک روز هم بلاخره از گشتن و چرخیدن در برکه دست می‌کشی…می‌نشینی یک گوشه….بی آن ‌که منتظر باشی

انتظار سخت است…اما منتظر نبودن سخت‌تر

از خیابان که رد می‌شوم
هر بار
کسی –وسوسه‌ای- مرا به زیر چرخ‌ها هل می‌دهد
یک نفر دستم را می‌کشد
یک نفر پوزخند می‌زند

فید وبلاگ

Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.

به 4٬099 مشترک دیگر بپیوندید

Contact Info

schattenblog@gmail.com