You are currently browsing the monthly archive for نوامبر 2011.

امروز از جاهایی که باهاش بودم رد شدم
مثل خیلی روزهای دیگه
ولی خاطره‌ها خونه بودن
سرشون رو از لای پنجره بیرون آورده بودن
بغض کرده بودن
جاده رو نگاه می‌کردن

می‌گه دور باید شد از این خاک غریب
خاک غریب هم خودمونیم
خودِ خودِ لعنتیمون
با اون فکرهای پیچیده و داغون

یک غار برای خودم ساخته‌ام
خودم و لپ‌تاپ…دورتا دورش را سیم خاردار کشیده‌ام
اصلن سیم خاردار هم نه…دور تا دورش دیوار
آنقدر به تاریکی عادت می‌کنی که نور را هم از یاد می‌بری
حتی شوق دوباره در نور بودن هم از بین می‌رود
شوق که رفت،ترس می‌ماند
ترس از خورشید
ترس از آدم‌ها
ترس از دست دادن غار

این روزها
همه‌اش خالی است
از فکر،از نقشه،از آینده،از کسی
خالی،خوب است
خالی می‌کُشد بی‌آنکه مضطرب شوی
فایده‌اش چیست؟
آخرش به قول فروغ همه راه‌ها در آن دهان سرد مکنده فُلان…‏
خوب است که رفتن و گذشتن آرام باشد…بی‌استرس باشد…خالی باشد

 

 

معلوم نیست آدم بین این غریبه‌ها چه کار می‌کند

 

آدم‌ها را باید از دور دید
از دور دوست داشت
از دور مثل خمیر هر جور بخواهی تو ذهنت،شکلشان می‌دهی
از نزدیک خودشان هستند…دست یافتنی و پر آبله
آنقدر همه زیر و زبرهایشان،رذالت‌ها،کج‌اندیشی‌ها،نفهمی‌ها و سبکی‌هایشان پیداست که همه خیال‌ها را به فنا می‌دهند

آدم‌ها
آهای،آدم‌ها
یک کمی دورتر
یک کمی دوست داشتنی‌تر
بایستید
لطفن

یک روزی هم شد که از خودم بیرون آمدم و دیدم اوه اوه…برگشتم داخل دوباره

همیشه دلم می‌خواست یک چیزی مختص به خودم باشد…مثلن بگویند این عطر فلانی است..این رنگ رژ اوست…این رنگ لاک مورد علاقه‌اش..اما مورد علاقه‌ام گم شده…خودم هم…انقدر که قاطی همه چیز شدم…همه رنگ‌های آبرنگ را قاطی کرده‌ای؟ته ته‌اش سیاه می‌ماند و بس

از خیابان که رد می‌شوم
هر بار
کسی –وسوسه‌ای- مرا به زیر چرخ‌ها هل می‌دهد
یک نفر دستم را می‌کشد
یک نفر پوزخند می‌زند

فید وبلاگ

Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.

به 4٬099 مشترک دیگر بپیوندید

Contact Info

schattenblog@gmail.com