ایستاده بودم پای سینک ظرفشویی، کودک چسبیده بود به پام و گریه میکرد، کسل و بیحوصله بودیم، هر دو.
حین چیدن ظرفها توی ماشین ظرفشویی، دلم خواست چند دقیقه تنها باشم تا به خواب دیشبم فکر کنم: چند ثانیه از رومنس دلنشینی که هیچ یک از دو طرف ماجرا واقعی نبوده و نیستند. گفتم کمکمک به تصاویر خواب فکر کنم ولی دیدم گوشهها و جزییاتی که دلپذیرش میکرد از خاطرم رفته، مثل ماهی که از دستم لیز بخوره جز رد خیسی دستم هیچ چیزی باقی نمونده.
برگردیم به چیدن ظرفها توی ماشین وکودکی که گریه میکنه.
همین.
۱ دیدگاه
Comments feed for this article
ژوئیه 31, 2018 در 7:43 ب.ظ.
amirrashidi
🌸🌸🌸
عالی بود